در كمتر از يك ثانيه، چهار هفتتيرِ لاگونها مسيرِ راه رفتنِ ارنست را به آتش كشيد. اما ارنست درست بهموقع شيرجه زده بود زير گاري؛ بعد زير باراني از گلوله از خيابان گذشت و رفت توي مغازه. بعد هم از در پشتي بيرون رفت و درست از كنارِ رينگِ بوكس سر درآورد. مسابقه دقيقن همان لحظه داشت شروع ميشد.
با اين حال لوگانها به اين زودي دستبردار نبودند و شروع كردند به گُرومپ گُرومپ راه رفتن لابهلاي جمعيت و خيره شدن توي صورتِ مردم و تكان دادنِ اسلحههاشان و اين ور و آن ور را نشانه گرفتن. ارنست خيلي خوب عقبگرد كرد و زد به چاك و قبل از اين كه درست و حسابي بفهمد از كجا سر درآورده، ديد قشنگ ايستاده وسطِ مُشت زن ها.
داور همان طور كه به دو شركتكنندهي هيكلي ِقُلچُماق تذكر ميداد، هوار زد: «رفقا، اجازه بدين اولين حريفها رو بهتون معرفي كنم. مُشت زن هاي حرفهاي وزن 57 كيلو، روي شرور و جوي پابرهنه!»
راستش اينها خروسوزن بودند. سنگينوزنهاي درست و حسابي پشتِ سرشان انتظار مي كشيدند: جَكِ ده تُني كه مي توانست با يك انگشت كالسكهاي را نگه دارد، تام درختي كه توي از ريشه درآوردنِ درختهاي غولپيكرِ سرخ چوب تخصص داشت؛ و جيم گند هه كه شركتِ راهآهن از دستش ذله شده بود، چون سرگرمي موردِ علاقهاش چيزي نبود جز خم كردنِ چرخها.
دیدگاهها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.